چای با طعم خــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا...

 
این سماور جوش است ، پس چرا می گفتی

دیگر آن خاموش است؟

باز لبخند بزن

قوری قلبت را ، زودتر بند بزن

توی آن، مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد.

شعله اش را کم کن.

دست هایت ، سینی نقره نور

اشک هایم ، استکان های بلور

کاش استکان های مرا ، توی سینی دلت می چیدی

کاشکی اشک مرا میدیدی.

خنده هایت قند است.

چای هم آماده ست.

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده است، از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز.

چایی با طمعه خدا

اوج غــــرور...

 

لبــــریــــز از نهـــایــــت احســــاس چـیدنم

آمــــاده شو کـــــه در تـــب و تــاب رسیدنم

چون نقطه چین به پای تو می ریزد این دلم

نــــا قـابــــــل است نقــطه بـه نقطه چکیدنم

بــر بــرگ بــرگِ دفتــــر نـقـاشیـــت بـکش

رنگین کمــــان لحظـــه ی در خــون تپیدنم

حالا که مــن به اوج غــــرورم رسیـــده ام

ترسیم کن شـــــکوه بـــــه آتـش کشـــــیدنم

وقتی غــــزل بــه منزله ی اعتراض نیست

دیـــگر چه فـــرق می کند این سان پریدنم

چشم انتـظـــــار چشـم تــو بـودم که عاقبت

یک شب به اوج دار بیــــــائی بـــه دیـدنم

استاد سید محمدرضا هاشمی زاده

 

از مسلماني خود لاف زنی با هنری

 

از مسلماني خود لاف زنی با هنری؟
تو از همسايه بيمار خودت بي خبری

 

فكر و ذكرت شده دنيا و زر أندوزي ها
پس كجا ؟ كي" زمسلماني خود بهره بری ؟

 

تو مسلمانی و غفلت زده از منطق دين
پس چرا از غم و اندوه يتيمان گذری ؟

 

آمده دوره ي آن تا به خود آيی پس از اين
كه عميقا به تماميت دينت" نگری

 

تو اگر غصه و غم دور نمايیی ز كسي
به فرامين مسلماني خود مفتخری

 

همه دينت شده سجاده و تسبيح و ريا
به جز اين فكر دگر نيست "چرا در نظرت ؟

 

شده همنوع تو آواره و غمگين"هيهات
فكر همدري از او نيز نيايد به سرت ؟

 

با همه درد و گرفتاري همنوعانت
كاري از دست نيايد به جز اين اشك ترت

 

من قایق آواره ی دریای تو هستم...

 

Lady in Red

پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بيا

با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

 

بــاغ از تو، ادامه ی بهــارش با من

آوای زلال صد هزارش با من

شبهای قشنگ دوستت دارم را

یکبار بگو هزار بارش با من

 

روح سحری ، ناز دمیدن داری

مثل غزلی تازه ، شنیدن داری

ای قصه ی روزهای من بودم و تو

آنقدر ندیدمت که دیدن داری

 

لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست

چشمان تو بی ریا تر از آینه هاست

ای سبز ترین سبزترین سبزترین

سیمای تو سین هشتم سفره ی ماست

(ایرج زبردست)

Close to Your Heart

من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم...

 
اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لب‌خندِ عشق‌ام بود.

 

قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...

من دردِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.

 

درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌می‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هایِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات برایِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستانِ من آشناست.

در خلوتِ روشن با تو گريسته‌ام
برایِ خاطرِ زنده‌گان،
و در گورستانِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترينِ سرودها را
زيرا که مرده‌گانِ اين سال
عاشق‌ترينِ زنده‌گان بوده‌اند.


 

دست‌ات را به من بده
دست‌هایِ تو با من آشناست
ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
به‌سانِ ابر که با توفان
به‌سانِ علف که با صحرا
به‌سانِ باران که با دريا
به‌سانِ پرنده که با بهار
به‌سانِ درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد

زيرا که من
ريشه‌هایِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صدایِ من
با صدایِ تو آشناست.

احمد شاملو

 

از خويشتن خويشم...

 

از من مپرس

از خويشتن خويشم,

من خويشتن خويش نشناسم.

هر بار مرا كسي لمس ميكند

من خويش را فرو ميبندم

تقريبآ بسان گل

 

كه تماس انساني را طاقت نمي آورد.

چيزي كه با حقيقت بي ارتباط است.

مي خواهم آزاد باشم

آزاد چنانچه گل ميتواند بود

وقتي شكفته است

و به سوي آفتاب بر ميگردد.

آزاد كه بدرخشد

 

براي هيچ

همچنين آزاد

براي آنكه تمام كند خود را.

از من مپرس

از خويشتن خويشم,

من خويشتن خويش نشناسم.

من بسان بيقراري ام

كه از قرار نمي افتد.

در آن لحظه كه تو تلاش مي كني

 

من كس ديگري هستم

چيزي غايب از نظر

اما همچنين حقيقتي محسوس

چنان چون پژواك

كه خود را منعكس كرده است

و زين رو ميزييد كساني بسيار.

سخت است تشريح كردن آنكه

آدمي چه چيزي نيست.

سخت است عشق ورزيدن

 

 هنگامي كه آدمي عاشق نيست.

و سخت است فقط زندگي كردن

بي رفيق

بي خانمان

بي ايمان

به خاطر هيچ

همچو برگي در باد

بدون آرامش.

از من مپرس

از خويشتن خويشم,

 

من خويشتن خويش نشناسم.

فقط آرامش بخش است

دانستن اينكه

در پس پشت تمام چيزها

دنيايي رخ مي نمايد

براي آنان كه دوباره زاده مي شوند.

اما در همه حالات

بايد بميرم من

چيزي كه با حقيقت بي ارتباط نيست

چه چيز ديگري ميتوانست اتفاق بيافتد جز اين؟

آنچه ملامت ميشود چيست؟

آنكه ملامت ميكند كيست؟

آنچه كه هستم

آيا همان نيستم

كه از روز الستم؟

چمش, كفش هجرت بر پا

و

عصاي شكسته بيم و اميد در دست

تكيه بر آوارگيها

از چه ما رستيم؟

به چه پيوستيم؟

 

 

 

 

زندگی...

زندگی برگ بودن درمسیربادنیست

امتحان ریشه هاست

ریشه ای هرگز اسیر خاک نیست

زندگانی پیچک است

بایدآن را آب داد

باید آن را سبزکرد.

 

روز طبیعت به همتون خوش بگذره!

اي يوسف خوش نام ما، خوش مي‌روي بر بام ما

                               اي درشکسته جام ما، اي بردريده دام ما

اي نور ما، اي سور ما، اي دولت منصور ما

                           جوشي بنه در شور ما، تا مي شود انگور ما

اي دلبر و مقصود ما، اي قبله و معبود ما

                                آتش زدي در عود ما، نظاره کن در دود ما

اي يار ما عيار ما، دام دل خمار ما

                              پا وا مکش از کار ما، بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پاي دل، جان مي‌دهم چه جاي دل!

                             وز آتش سوداي دل، اي واي دل اي واي ما!



زندگی یک راه معروف دارد که از گیجی می گذرد و شادترین راه است

بهترینی!

یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم

                                           وقت پرپر شدنش سوزونوایی نکنیم.

یادمان باشدپرپروانه شکستن هنرانسان نیست،

                                           گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم.

یادمان باشد سر سجاده ی عشق

                                           جز برای دل محبوب، دعایی نکنیم.

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند،

                                           طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم.

                         **              **                **                  **
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

                                         من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک

بهار با تو زیباست...سبزی طبیعت از نجابت نگاه توست...

فقط چند هفت روزه دیگه مونده تا بهار!!!

نو بهار آمد و گل سرزده ، چون عارض یار** ای گل تازه ، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه ، روان شو به چمن** که چمن شد ز گل تازه ، چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر**کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل ، شده از باد بهاری درهم** چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار

چمن ازلاله ی نورسته بود،چون رخ دوست**گلبن از غنچه ی سیراب بود،‌چون لب یار

روزعید آمدوهنگام بهاراست امروز**بوسه ده ای گل نورسته،که عیداست و بهار

گل و بلبل،همه دربوس وکنارندزعشق** گل من،سر مکش ازعاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بود خوش ، که بهار آمد و گل** نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار

خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید**جای عیدی، تو به من بوسه ده ای لاله عذار

رهی معیری

فصل  یا  وصل

روح پدرم شاد که میگفت به استاد *** فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ


به باغ همسفران

 

صدای کن مرا

 

صدای تو خوب است

 

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

 

***

 

در ابعاد این عصر خاموش

 

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.

 

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

 

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد.

 

و خاصیت عشق این است.

 

کسی نیست،

 

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

 

میان دو دیدار قسمت کنیم

 

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

 

بیا زودتر چیزها را ببینیم

 

ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض

 

زمان را به گردی بدل می کنند

 

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

 

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

 

***

 

مرا گرم کن

 

( و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

 

و باران تندی گرفت

 

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

 

اجاق شقایق مرا گرم کرد. )

 

***

 

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.

 

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

 

بیا تا نترسیم از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه

 

جرثقیل است.

 

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی دراین عصر

 

معراج پولاد.

 

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطحکاک

 

فلزات.

 

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

 

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو، بیدار

 

 خواهم شد.

 

و آن وقت

 

حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم، و افتاد.

 

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم، و تر شد.

 

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

 

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رؤیای

 

کودک گذر داشت

 

قناری نخ آواز خود را به پای چه احساس

 

آسایشی بست.

 

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

 

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

 

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

 

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش « استوا » گرم،

 

ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید.

 

*****




فرقی نمیکند گودال اب کوچکی باشی یا دریای بیکران همینکه زلال باشی اسمان درتو پیداست


یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم.


یادمان باشد پر پروانه شکستن هنر انسان نیست، گر شکستیم ز غفلت، من و مایی نکنیم.


یادمان باشد سر سجاده ی عشق جز برای دل محبوب، دعایی نکنیم.


یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم.

چرا که نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


کاشانه دل

(**)


(****)

ويرانه نه آنست که جمشيد بنا کرد

ويرانه نه آنست که فرهاد فرو ريخت  

ويرانه دل ماست که با هرنگه تو

صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت

*************

هر غنچه که گل گشت دگر غنچه نگردد


قربان لب یار گهی غنچه گهی گل

هرگز!!!

 

هرگزم نقش تو ازلوح دل وجان نرود هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود

از دماغ من سرگشته خيال رخ دوست بجفای فلک و غصه دوران نرود

در ازل بست ديم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نکشد ز سر پيمان نرود

هرچه جز بار غمت بردل مسکين نيست برود از دل من وزدل من آن نرود

آنچنان مهر توام در دل وجان جای گرفت که اگر سر برود مهر تو ازجان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذورست درد دارد چه کند گر پی درمان نرود

 

پروانه ام و کار من سوختن خویش = تا پاک نسوزم دلم ارام نگیرد

اي آرزوي من با من بمان

تو آن هماي مني كز ديار دور==*پرپرزنان به كلبه من پر كشيده اي
بربامم اي پرنده عرشي خوش آمدي*در كلبه ام بمان
اي انكه همچو من*يك اشيان گرم محبت نديده اي
بامن بمان كه من*يك عمر بي اميد=همراه هر نسيم=بگلزار عشقها
در جستجوي يك گل خوشبوشتافتم*ميخواستم گلي را=كه دهد بوي آرزو! اما نيافتم
شبهاي بس دراز"‍با ديدگان مات"برمركب خيال"نشستم اميدوار
دنبال يك ستاره فضا راشكافتم"ميخواستم:ستاره اميد خويش را
اما نيافتم
بس روزهاي تلخ"غمگين و نا مراد*همراه موجهاي خروشان و بي امان
تا عمق بيكرانه دريا شتافتم"شايد بيابم آن گهري را كه خواستم!
اما نيافتم................" امروز يافتم !!!!!!
امروز يافتم = گمگشته اي كه در طلبش عمر من گذشت
اما كنون نشسته مرا روبرو" تويي!!
آنكس كه بود همراه باد سحر*منم
وان گل كه داشت بوي خوش آرزو*تويي
*******
دگرشبان تيره نپويم در آسمان*تو ان ستاره اي كه نشستي بدامنم
همراه موج*در دل دريا نميروم
تك گوهرم تويي*كه شدي زيب گردنم
اي ارزوي من
تو ان هماي بخت مني*كز ديار دور
پرپرزنان به كلبه من پر كشيده اي
بر بامم اي پرنده عرشي خوش آمدي*در كلبه ام بمان*اي آنكه همچو من
يك آشيان گرم محبت نديده اي
نوشين لبي كه جان بتنم ميدمد تويي*عمرمني كه تاب و توان داده اي بمن
با من بمان كه روشني بخت من زتوست
آري تويي كه بخت جوان داده اي بمن!!!!!!!!!!!!!!!
حال يافتم*حال يافتم:اي آرزوي من با من بمان *اي كه از ديار دور آمدي
بامن بمان*بامن بمان *بامن بمان

براي هميشه پيشم بمان

مرو -اگر بروي دگر نخواهم ديد:
طلوع افتاب را=فروغ ماهتاب را=طليعه بهار را=صفاي سبزه زار را
مرو كه چون بروي من دگر نخواهم خواند:
ترانه اميد را=فسانه نويد را=حديث عشق و ناز را= كتاب سوز و ساز را
اگر بروي دگر نخواهم رفت:
بسوي باغ و بوستان=به قله هاي اسمان=بسوي دشت و كوهسار=به سير و گشت جويبار
مرو كه اگر بروي دگر نخواهم يافت:
نشانه اي زاشنا=زمهرباني و وفا=زجلوه سحرگهان= ز پرتو ستارگان
گر بروي دگر نخواهم گفت:
سخن زعشق و ارزو=زجام باده و سبو=زعيش و عشرت و طرب=زسال و ماه و روز و شب
مرو توراقسم به انكس كه دوست ميداري نرو:
به اشتياق يك نگاه=به اتشين شراره آه= بخنده سپيده دم=بگريه غروب غم
مرو كه بي تو در دلم شوق ميميرد و شور:
دلم فسرده ميشود=ز ديده نور ميرود= چوشمع اب مي شوم=چو گل بباد ميروم
مرو كه بي تو شبم بي ستاره مي شود:
شب مرا سيه مكن =گنه مكن گنه مكن =به چهره ام نگه مكن =نگه به اشك و آه كن
مرو ببين چگونه مي فشانم اشك نياز!
بخاطر خدا مرو =مرو اي اشنا مرو=ز كوي من سفر نكن=بسوي او گذر مكن
ببين چگونه تو را بسوي خويش ميخوانم؟
بمان به پيش من بمان=مرا بسوي خود بخوان=مرو زمن جدا مشو=جدا از آشنا مشو
مرو كه عمري چشم انتظار تو خواهم ماند
كنون كه از ره امدي=شرر به جان من زدي=شدي فروغ خانه ام=پيام اشيانه ام
مرو كه بي تو يك جسم سرد و بي جانم:
تو جان و تو روان من=حيات جاودان من=تويي ترانه گوي من=بهشت و آرزوي من
مرو كه بي تو يك شاخ بي پرو بالم!
تو . اي گريه آورم=حديث درد پرورم=غروب محنت و غمم=كوير رنج و ماتمم
دگر مخواه كه نالم ز درد تنهايي !
ببين چه بينوا شدم=اسير و مبتلا شدم=دگر زپا فتا ده ام=به سنگ " سر نهاده ام
مرو كه غير توام هيچ دستگيري نيست !
نگاه كن نگاه كن=نگه به اشنا كن=بگير دست خسته اي=غريب دلشكسته اي
مكن سياه بخت من=مكش بخاك رخت من=مكش بخاك و خون مرا=بعالم جنون مكش
بيا و ترك من مگوي=ز رفتنت سخن مگوي=مكن خراب خانه ام=مرو ز اشيانه ام
تو بغير محبت از من چه ميخواهي؟
سرود اشتي بخوان=بمان براي من بمان=پيام آخرين من!=تو عشق اخرين من
من بخاطر تو دل از ديار خود خواهم كند : بخاطر تو از آمال دست خواهم شست:بخاطر تو در آغوش مرگ خواهم رفت:و در ارزوي ديدنت خواهم گفت::::..................
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

اي عشق بيفرجام

عمري تبه كردم به عشق و ارزويي
چون سرمه در چشمان كشيدم خاك كويي
اشفته كردم روزگار خويشتن را
در ارزوي دلبر اشفته مويي
شوريده و اشفته و ديوانه ام خواند
زين عشق بي فرجام هر كس برد بويي
اري عزيزان. دوستان . ديوانه ام من
ديوانه عشقي اميدي ارزويي
عشق اي عشق لطيفه اسماني
رنگي ندارد بي تو روي زندگاني
پند كسان نشنيدم و از خود گذشتم
خود را برقم عاقلان ديوانه كردم
شبها زبيتابي نكردم خواب تا صبح
تنها نشستم گريه مستانه كردم
چون شمع هر شب تا سحر بيدار ماندم
ياد از پريشانهالي پروانه كردم
با خاطري اشفته و حالي پريشان
هر شب خيال گيسويت را شانه كردم
عشق تو از دنيا و دينم غافلم كرد
ترك ديار مسجد و ميخانه كردم
اي كاش ميفهميدي اي جانانه من
در راه عشقت همتي جانانه كردم
اوخ عجب رسميست رسم ادميزاد
دردا كه دور افتاده را كه ميكند ياد
من مرغكي اسوده و ازاد بودم
خوشبخت بودم مست بودم شاد بودم
گه در ميان نسترن اسوده در خواب
گه بر فراز شاخه شمشاد بودم
بي عقد و بي كابين عروسان چمن را
بر رغم ميل باغبان داماد بودم
در خانه قلبم نبود از غم بنايي
كاخ طرب را پايه و بنياد بودم
اخر محبت اتشي در جانم افروخت
دردا كه تا روز قيامت بايدم سوخت
چونين اسير رنج و ازارم تو كردي
چونين پريشان وگرفتارم تو كردي
من بيخبر بودم ز درد و ناتواني
مانند چشم خويش بيمارم تو كردي
من در پناه مادرم اسوده بودم
در شهر غربت بي پرستارم تو كردي
هي؟ هي ! عزيزم يار جاني يار جاني
هرگز نديدم چون تو در شيرين زباني
درد من از دارو و از درمان گذشته
ديگر نخواهم داد ازار طبيبان
ديريست مرغ روح من پرواز كرده
بايد بشارت داد ديگر بر رقيبان
بيرون غم چون افتاب عصر پاييز
بيحاصلم مانند فرياد خطيبان
همچون قبا شد پيرهن بر پيكر من
از بس دريدم تا بدامان از گريبان
گم كرده ام احساس را اكنون ندانم
نوش نجيبان را زنيش نانجيبان
اري...........اري...................اري................
اري دلم قفلست و قفلش وا نميشه=ديگر كليدش گم شده پيدا نميشه

عاقبت كسي كه مغرور است

نردبان اين جهان ماو منيست عاقبت اين نردبان افتادنيست
ابله است هر كس كه بالاتر نشست استخوانش سخت ترخواهد شكست


========================================


گويند بهشت خواهي يا دوست هي بيخبران بهشت با دوست نكوست
ايزد كه جهان بقبضه قدرت اوست دادست تو را دو چيز كه ان هر دو نكوست
هم سيرت كه دوست بداري كس را هم صورت كه كس بدارندت دوست

بسم الاه الرحمن الرحيم

 

گويند و خلايق چو به ديوانه رقم نيست (2)
من گشتم و ديوانه توكلت و علي ا لله
من گشتم و ديوانه توكلت و علي ا لله
ياسمن بويي مرا ديوانه كرد (2)
عطر دلجويي مرا ديوانه كرد (2)
اي مسلمانان به فريادم رسيد(2)
خال هندويي مرا ديوانه كرد
خال هندويي مرا ديوانه كرد
فكر زنجير كنيد اي عاقلان(3)
دلبر دلجو مرا ديوانه كرد(2)
دلبر دلجو مرا ديوانه كرد
واقف از ميخانه و مسجد نيَم
غافل از ، فارغ از ميخانه و مسجد نيَم
طاق ابرويي مرا ديوانه كرد
طاق ابرويي مرا ديوانه كرد
سودا زدة طرّة جانانه ام امشب(2)
زنجير بياريد كه ديوانه ام امشب
زنجير بياريد كه ديوانه ام امشب
سودا زدة طرّة جانانه ام امشب
سودا زدة طرّة جانانه ام امشب
زنجير بياريد كه ديوانه ام امشب 2

تقديم به همه پدر و مادرهاي جهان هستي

مادرم شبنم گلبرگ حيات پـدرم عطـر گل ياس بقاست
مادرم وسعت درياي گذشت پدرم ساحـل زيباي دعاست
مادرم آينة حجب و حيا ست پدرم جلوة ايمان و رضاست
مادرم شهر اميد است و هنر پدرم در همه حال كارگشاست
مادرم باغ خزان ديدة‌ دهر پـدرم بر سر ما مرغ هماست
مادرم زادة درد است و شعور پـدرم آيـت آينـدة مـاسـت
مادرم موي سپيد كرده ز خون پدرم نقش همه خاطره هاست
مادرم معني تك واژة مهر پدرم شاهد دوران صفاست
مادرم كوه وقار است و هنر پدرم چشمة‌جوشان عطاست


يزدان قاسمي

تقديم به همه بي مادران

گویند که لحظه ایست روئیدن گل، آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد





تـاج از فـرق فلك بـرداشتـن
تـا ابـد آن تـاج بـر سـر داشتـن
در بـهشـت آرزو ره يـافتـن
هـر نـفس شـهدي بـه سـاغـر داشتـن
روز در انـواع نـعـمت ها و نـاز
شـب بتـي چون مـاه در بـر داشتـن
جـاودان در اوج قـدرت زيـستـن
مـلك عـالـم را مسـخّـر داشتـن
بـر تـو ارزانـي كه مـا را خوشـتـر است
لـذت يـك لـحظـه مـادر داشتـن .
يزدان

شعر راوي


رايانه

رایـانــه بــــود مــعــجــزه قــدرت انــســان بـــرتـارک علم بـشــری چــون مه تابــان

گر نیک بَری بهره از آن عین صواب است بازیچه اگر سازی از آن کار خراب اسـت

الحـق کـه بــود نـوع بشــر اشـرف مخلوق گیـرد به همه کار مدد از ید معشوق (خدا)

رایـانه جهـان را چــو دهـی ساختـه بـر ما دردهکــده آنــی بــرسد کـــل خــبـــرهـا

دریـنگه دنـیــا اگـــــرش جـــنــگ بـپــا شـــد گر بم ز زمین لرزه فــروریخت ، فنـا شـد



ایــنــتــر بـرسـاند خـبـــرش در هـمـه وادی تــادورنـمـایـد زبـشــر خـنـــده و شـادی



بــرعکس اگـر گــوشه ای ازایـن کــره خاک بـرهم بزند خواب دَدَان آن یـل بی بـاک



ایـنـتـر بـرساند خبــرش تــنــد تـــر از بــاد ســاز دل افـراد بـشــر زیــن خبـرش شاد



جـاویـــد اگـــر شعــر بگویــد زســرشـــوق ایــمـیــل بَــرَد شــعــرســویِ آدم بـــاذوق



شعر از: محمد جاويد


درد و دل

 

ستاره می چکد از ديدگان به بالينم
چقدر خسته ام امشب ،چقدر غمگينم
چقدر ماهيتم مثل ماه نو محو است
چقدر ماه تمامی ، چقدر پايينم
نگو که سرد شدی مثل آه ، می دانم!
نگو که دور شدی مثل ماه ، می بينم !
کنار کوچه ی يادت بهانه می گيرد
دلم ، و باز تمنا که بست بنشينم
مرا بگو که چه آسان خيال می کردم
برای صيد دلت چابکست شاهينم
تمام آنچه که دارم برای تو ، بردار !
جز اين سه حرفی کوچک برای تسکينم
ببخش ! خسته شدی نازنين ، من امشب باز...
به خواب رفته ای ؟! ....آری....بخواب شيرينم !


شده يک عالمه حرف داشته باشی اما ندونی چی بگی ؟!
اين روزا حال و روزم اينجوريه !
دفترم پر شده از غزلهای نيمه کاره ! باور کن اين روزها حتی نگاه
منتظر و سرزنش بارشون رو روی انگشتانم حس می کنم !! بابا
يکی به اينا حالی کنه که دست من نيست ! کامل کردنشون کار من
نيست ! هر کی شروع کرده خودش بايد....
نه ! اصلا انگار دارم به يک زبان ديگه حرف می زنم ! ! هنوزدارند خيره
خيره نگاهم می کنند که ... دفترم رو می بندم ! چشمهام رو هم
همينطور

يزدان

مادرم دوست دارم من بخدا..

   یماند یادگارم   

شادمان باش تو ای مادر من             ای گرانقدرترین گوهر من

به جهان زحمت من بر سر تو            سایه رحمت تو بر سر من

مادرم دوست دارم من بخدا

                    میپرستم  تو رو من بعد خدا         { قَد خدا }                       

                  

مادران را همه تقدیر کنیم                  از محبت همه را سیر کنیم

چون به پای من و تو پیرشوند            جان فـدای ره این پیر کنیم

مادرم دوست دارم من بخدا

                      میپرستم  تو رو من بعد خدا         { قَد خدا }                       

                                             

زیر پای تو بهشت ابـدی                     همه ی عمر برایم مددی

هرچه تقصیر و قصورم دیدی             متحمل شدی و دم نزدی

مادرم دوست دارم من بخدا

                          میپرستم  تو رو من بعد خدا         { قَد خدا }                       

 

{{ خدایا تو شاهدی همیشه ورد زبانم بوده }}

یزدان قاسمی

=====================================================

گويند بهشت خواهي يا دوست ==== اي بيخبران بهشت با دوست نكوست

ايزد كه جهان به قبضه قدرت اوست ==== داده است تورا دو چيز كان هردو نكوست

هم سيرت كه دوست بداري كس را ==== هم صورت كه كس بداردت دوست

( يزدان قاسمي )
======+++++========++++++++========+++++++======

دايره قسمت

نرديست جهان كه بردنش باختنست نرادي او بنقش كم ساختنست

*****************************

دنيا بمثل چو كعبتين نردست برداشتنش براي انداختن است

++++++++++==========+++++++++++=============+++++++++++

وسايلي كه مورد نيازتان نيست خريدي * منتظر باش وسايل مورد نيازت را روزي خواهي فروخت

نصا يح

زهر است عطاي خلق هرچند دوا باشد = حاجت زكه ميخواهي جايي كه خدا باشد