دلشکستگان مظلوم


راستی تا به حال فکر کردید چرا مامان باباها  اینقدر برامون عزیز هستند؟

آیا فکر میکنی این کشش فقط بخاطر همخونی و ژنتیک هستش؟

و یا اینکه تُن صدامون یا شکل و شمایلمون باهاشون شبیه و یا خُلق خوی

 ما با اونها یکی هست"اما تا جاییکه من میدونم اکثر ماها بخاطر این واسشون

 ارزش قائل میشم که: اونها وقتشون رو سلامتیشون رو جوونیشون رو"به همراه

 رویاهای دوران جوانیشون جمع بندی کردند و زمانیکه تبدیل به آرزو شد همه رو

 یکجا برامون صرف کردند"اره تنها همین دلیل قانع کننده میتونه ما رو وادار کنه تا

 امروز براشون ارج قائل بشیم" لقمه غذا رو از دهان  خودشون میزدند و

 دو دستی و بدون منت تقدیم ما میکردند  تازه بیشتر لذت میبردند که ما داریم

 نوش جون میکنیم آیا غیر از اینه؟ جدا یه کمی بیشتر در این مورد فکر کنیم آیا فقط

 نژاد پرستی سبب میشه که دوسشون داشته باشیم؟سوالم اینجاست: دقیقا

 همین مهر و محبت و عاطفه رو بابای همسایه مون نیز واسه بچه هاشون صرف

 کرده پس چرا اون بابا رو مثل بابای خودمون دوسش نداریم که اگه بگیم اره

 داریم دروغ میگیم "این نقطه چینها جای خالی هستش اگه دلیل دیگه ای 

داره و من نمیدونم شما دوستان پر کنید..................................

......................................

شاید سوال پیش بیاد که اره"بابای همسایه مون لطف و محبت و خوبی

 کرده اما واسه بچه های خودش کرده نه برای ما"امیدوارم دلیل قانع کننده

 تری بیارید تا من هم بخاطر اَدله قویتون این پست رو حذف کنم و عذر خواهی.."

حالا اگه باباتون به اندازه بابای همسایه "توان جانی داشته علاوه بر محبت کردن

 بشما به بچه های همسایه نیز محبت میکرده آیا شما این اجازه رو داشتید

 بگید پدر جان اون محبت کردناتون سهم ماست نه واسه بچه همسایه مون و

 شایدم به باباتون ببالید و بگید به به چی بابای دست و دل بازی داریم"پس

 تا اینجا نتیجه میگیریم ارج و قرب باباهامون بیشتر بخاطر از خود گذشتگیشون

 نسبت به ماها بوده که همیشه خودمون رو بدهکارشون میدونیم درسته؟

شایدم بعضیها بخاطر عدم دانش مخصوصا در این مورد از عواقب بی حرمتی

 میترسن که بچه هاشون جبران کنه با پدر مادراشون خوبی میکنند و از 

تقدیر میترسند که در این یک مورد باید عرض کنم:

 قومی به جد و جهد گرفتند زلف یار" قومی دگر حواله به تقدیر میکنند"

و شایدم بخاطر خود شیرینی نا خواسته که دیگران به به و چه چه کنند

 باهاشون با خوشرویی تا میکنن مثلا فلانی بگه: به به این میگن پسر مودب"

ببین چقدر برای باباش حرمت قائله؟تا اینجا مشخص شد بخاطر ایثار کردن

 باباهامون نسبت بخود ما چون فرزند خودشون بودیم و یجورهایی وظیفه شون

 بوده" براشون حرمت قائل میشیم"و این روال رو تابلو کردیم تو خونه

 اسمش رو گذاشتیم : الگوی تربیتی درست..و اگه پا از این فراتر گذاشتی 

اونوقت میشی بچه بی ادب و قدر نشناس....

اگر بگیم فلان شخص هم داره برامون زحمت میکشه مثل یک رفتگر چرا

 باندازه بابامون حرمت قائل نمیشیم؟ لابد میگیم داره حقوقش رو میگیره .

 امثال این شغلها زیادند..خب بحث اصلی این پست اینجاست:آیا تابحال تو عالم

 تنهایی بدون تَکبر و غرور با خودمون فکر کردیم:چه کسانی علاوه بر اینکه

 وظیفه قانونی و عاطفیشون رو نسبت به خانواده شون ادا کردند"

اما نه لقمه از دهانشان" نه وقت و زمانشان" بلکه جانشان رو دو دوستی

 و بدون هیچ مزد و منتی تقدیم ماها کردند.و چه غریبانه از میانمان رفتند"

چه کسانیکه:اعضای بدنشان رو تقدیم ماها کردند و تا عمر داریم رفاه 

امروزمون رو مدیونشون هستیم خم به ابرو نیاوردند" و خیلیهاشون ارام و

 غریبانه و بی صدا رفتند....شما رو به خدا فقط نخونین یکمی فکر کنید ایا

 لطفی که در حق ماها کردند از الطاف پدریمون بیشتر بوده یا نه؟ اونوقت من

 و شما چه توجیهی واسه خودمون داریم؟ای بابا دوستها:برای اونهایی که

 زنده اند چه تشکری کردید اونایی که تو این تحریم پول یه نسخه

 داروشون خدا تومنه؟ واسه اونایی که الانه در میان ما نیستند چقدر وقت گذاشتید؟

بخدا باور کنید زن و فرزندان اونها دقیقا خواسته هاشون باندازه زن و فرزندان

 ماها بوده"چند بار واسه قرائت فاتحه به مزارشون سر زدید؟اینهمه تشکر

 از پزشکان میکنید در صورتیکه او هم برای رفاه خودش این شغل رو

 انتخاب کرده مثلا اسم کارشون خدمت هست حالا خدا نکنه این روزها مریض

 بشین گذرتون به بیمارستان افتاد اونجا بهتر متوجه میشید هدفشون 

خدمت بوده وهست یا نه"بگذریم.. اما اینهایی که امتحانشون رو پس دادند

 منتظر چه چیزی هستیم؟لطف اونها باندازه لطف پدرهامون نبوده؟آیا

 جز اینه که با بازماندگان همون کسانیکه جونشون رو دو دستی تقدیم ماها

 کرده کاری رو انجام دادیم که یزید با خانواده حسین(ع) کرد؟اگر جواب 

مثبته شما بگید اسم اینکارمون چیه؟ باور کنید قصد و غرضم این هستش

 یکمی بخودمون وقت اظافه بدیم"شک نکنید در اوج گرفتاریهای زندگیتون

 کافیه برید فقط نیم ساعت سر مزارشون بشینید باهاشون حرف بزنید اگه 

موقع برگشتن حالتون بهتر نشد مدیون شما باشم که وقتتون رو گرفتم"

دقیقا ناز و ادای بچه های اونها به اندازه ناز و ادای بچه های شماست"چطور

 باباشون برامون جون داد اما ماها راضی نمیشیم برای بچه هاش یه

 مشاور بشیم یه همراه بشیم"یه راهنما بشیم....بخدا بعضی از ماها 

خیلی پر رو هستیم که براشون فخر هم میفروشیم..دیگه در این مورد هیچی

 ندارم بگم..قضاوت با عاقلان باشه....

فدای همتون.

بابای

به درختان جنگل گفتند،شما با این عظمت چرا ازتکه آهنی به نام تبر میرنجید؟گفتند:

رنجش ما از تبر نیست از دسته ی آن است که از جنس خود ماست *** 

همــــــزاد(کودک درون)

 

یکی هست که مدتها تو گوشم زمزمه میکنه ایا اینکار رو انجام بدم یا نه؟

یکی هست مکرر داره بهم میگه نکنه غرورت رو پایمال کنی"خودت رو پیش همنوع خودت کوچیک جلوه بدی..

یکی هست:بارها و بارها بهم میگه یالا عجله کن" درس بخون مدرک بگیر زندگی آینده ات رو آسان تر کن.

یکی هست همش تو گوشم میگه وقتی میری تو بازار تا میتونی چونه بزن نکنه تا گوش کلاه بذارن سرت"

یکی هست یکسره بهم میگه:چرا سکوت کردی؟خب دوسش داری برو بهش بگو اخه اون از کجا میدونه تو عاشقش هستی/یوقت دیدی از دستت پرید ها..

یکی هست بهم میگه:به این مردم ترحم نکن اینها لایق رحم و مروت نیستند" تا میتونی به فکر شخص خودت باش"تا میتونی پول جمع کن وقتی پول داشته باشی همه بهت احترام میذارن" همه مخلصت میشن....

اما اون یکی و یکی و یکی رو هر کسی با خودش به همراه داره"اون کیه؟ نکته همینجاست: اون همزادمون هستش" که بهش میگن کودک درون" کودکی که هرگز بزرگ نمیشه اما با اون کوچکیش همیشه بهمون حکمفرماست"یعنی با اون کودکیش اینهمه قدرت داره که برات حکم صادر کنه؟ اره درسته" اما نه اینکه فقط حکم صادر میکنه بلکه چنان قدرتمنده که بهترین دکترها بهترین دانشمندان برای درمون دردی جا بزنن"اون میتونه براحتی درمونت کنه" و شاید بعضیها به همان کودک درونشان چون نمیشناسنش میگن تلقین" اگه میبینی سالها و ماه ها دردی تو بدنته و درمون نمیشه جسمت و رها کن برو با کودک درونت کار کن اونوقت چنان درمانت میکنه که خودتم متوجه نخواهی شد.

"کودک درون هرکس فقط تسلیم خود همان شخص میشود"اما دلم میخواد یه تبصره ای رو عنوان کنم قضاوت با دیگران:خلاصه عرض میکنم و میگذرم"اگه کودک درونت رو عاشق خدا کردی بقدری موفقیت نصیبت میشه که نتونی مدیریتشون کنی"اگه کودک درونت رو با کودک درون معشوقت یکی کنی بدون اینکه لب باز کنید از خوشی و درد همدیگه با خبر خواهید شد" خودتون بگردید راز این رشته نامرئی الفت رو چگونه میتونید پیدا کنید.

"کودک درون تنها کسی هستش که هم از عقل کمک میگیره و هم از احساس"کسیکه تحصیل میکنه"کسیکه تربیت میشه" کسیکه فنون یاد میگیره" کسیکه هنرمند میشه"کسیکه دنیای امید رو زنده میکنه" کسیکه قاتل میشه و کسیکه دشمنی اغاز میکنه کسیکه مغرور میشه و امر و نهی بیجا میکنه"کسیکه حارص میشه"کسیکه ناامید میشه تا جاییکه خودش رو از ساختمون پرت میکنه پایین"فقط از یک نفر اجازه میگیره و اون بهش حکم میکنه " اسمش همان کودک درون هست و بس"و این کودک درون تمام قدرت خودش رو از پیشینه و  کائنات میگیره"

یاداوری میکنم که گهگاهی حتی خودِ من" از روی عادت حاکم جسم و عقل رو قلب یا همان دل میدونیم که در اصل اشتباست" تصور کنید جراحی بیاد و قلب من رو برداره و بجاش یه قلب مکانیکی بذاره"هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد بجز شریانها که از قبل کنترل شده"این قلب نه ربطی به خشونت دارد نه ربطی به عشق دارد و نه ربطی به گذشت" همه اینها به مغز مربوط میشن"که آن مغز را هم همان کودک درون هدایت میکند" قدرت را از کائنات میگیرد" با چشم میبیند" با عقل درایت میکند" با تجارب و پیشینه شخص تجزیه و تحلیل میکند"و در ضمیر خود نگاه میدارد و در نهایت حکم صادر میکند چکار را انجام دهیم یا ندهیم" بهمین دلیل است که وقتی ناگهانی یچیزی رو بزبان میاریم و بعدش میبینیم دقیقا همانی شد که گفته بودیم" هرگز فکر نکنید یکباره استاد علم لدنی و ابدال شدید خیر" بلکه این هنر همان کودک درون ماست"این هنر رابط بین ضمیر اگاه و ناخداگاه ماست.

"یه مثال ساده: وقتی میگم کودک درون از مغز کمک میگیرد" یعنی وقتی شما خبری رو میشنوید فورا کودک در مغز کنش یا واکنش نشان میده  و در آنی تصمیم میگیره "غم انگیز باشد فرایندش حزن" اگر خوشحال کننده باشه ماحصلش شوق خواهد بود"اگر در اتاق عمل یا جراحی بیمار درد رو حس نمیکنه دلیلش این هست که" یا خبری مخابره نمیشود و یا مغز را خواباندند که جلوی واکنش گرفته شود" وگرنه فورا بیمار درد را حس خواهد کرد...فرق بین آگاه یا ناخوداگاه همینجاست.

"فرض بگیریم:اخباری برای ما آگاه هست یعنی نیازی به کنکاش ندارد مثل"من الان در دفتر کار هستم" یا مشغول آشپزی هستم یا مشغول خوردن یا آشامیدن هستم..خب دراینجا نیازی نیست به ضمیر ناخوداگاهمان رجوع کنیم" اما یکباره کسی ازما میپرسد هفته قبل کجا بودید؟روز تولد همسرتان در چه تاریخیست؟ اینجاست که فورا به ضمیر ناخوداگاهمان مراجعه میکنیم"کسانیکه بیشتر  سعی کنند گذشته خود را بیشتر مرور کنند و مثل البوم عکس در زمان معینی مکث کنند حتی باهاش زندگی کنند این افراد دیرتر به آلزایمر دچار خواهند شد"اگه دلت میخواد مثلا ساز یاد بگیری کافیست کلاس معلم رو حتی زمان خوابیدن مرور کنی"حتی میتونی با چشم بسته ساز تمرین کنی" چون تا زمانیکه چشم سر باز باشه ضمیر آگاه ما فعال تره" همینکه بسته شد ضمیر ناخوداگاه ما بیدار میشود...کمی تمرین کنید بیشتر متوجه عرائضم خواهید شد"منظور فقط ساز نیست" درس خواندن خیاطی اشپزی خانه داری نویسندگی"هرچیزی که دوست داشته باشید..باور بفرمایید کسانیکه موقع خوابیدن اینگونه تمرین کنند هرگز در خواب کابوسهای وحشتناک نخواهند دید بلکه در خواب هم زندگی شیرین یا تلخ گذشته را مرور میکنند و یا آینده شیرین خود را رقم میزنند اینکار سبب میشود کودک درونتان زودتر از هر زمانی به کمکتان بیاید. همین امر باعث میشود موفق تر باشید...

سعی کنید امروزتان را خوب و شاد و سر زنده بگذرانید اینکار باعث میشود در آینده نزدیک یا دور ضمیر ناخوداگاهتان بخاطر شادمانی امروزتان وقتی به امروزتان میرسند گیرپاژ نکند یعنی در جا نزند بلکه فی الفور برای حافظه شما لیست و امار خواهند داد..اکثرا میبینم کسانیکه عزیزشان را از دست داده اند" دقیقا در همان تاریخ خودشا بعنوان یک بیمار بستری شدند اما خودشان از این موضوع بیخبرن"بقدری در همان زمان گیر کردند که شاید طاقت شادی امروز دیگران را هم ندارند"این یعنی کودک درونشان بیمار است باید فکری به حالش بکنند وگرنه کارشان بجایی میرسد که از شادی و رشد دیگران سرخورده میشوند عذاب میکشند"در نهایت آینده شاد خود را نیز به تباهی میکشانند بدون انکه خودشان بدانند ایراد کار از کجاست.وقتی کودک درون بیمار شد ترس جای شهامت"و خشم و کینه جای مهر و محبت رو میگیره همانطوری که داریم میگیم کودک درون"یعنی اول خودت باید دستش رو بگیری خودت باید بخوای اون کودکه بازیگوشی رو دوست داره ..فراموش نکنید هر سالی دو سالی ده سالی چند بار باید کودک درونمان را دیفراگ کنیم آنالیز کنیم"بدی ها رو زشتی ها رو دور بریزیم ناخداگاه جاش با شادی پر خواهد شد..راهش اسونه" کافیه از همین الان شادو بی کینه زندگی کنیم" شیشه چون از باده پر شد"از هوا خالی شود...

یک زمانی کودک بودیم زندگی به سرعت و همانند باد میگذشت بدون آنکه معنای لذت رو درک کنیم لذت میبردیم"دقیقا همان زمانها بوده که نیمی بیشتر از ذهن کودک درونمان پر میشد از خاطرات خوبیها و بدیها"جالب اینجاست که نیمی دیگر نیز تا حدودا سن 14 سالکی پر شد بهمین دلیل هر کسی دوران کودکی و نوجوانی خودش رو خیلی دوست داره"هر کسی تو اون دوره بهش یدونه اب نبات میداد امروزه براش شیرین ترین و جذاب ترین خاطره ها شده.

"عزیز گناه من و تو نیست که امروز رو به شیرینی اون دوره نمیبینیم" بلکه پیمانه ذهن کودکیمان در همان زمان پر شده مثل هارد کامپیوترمان"اگه دلت میخواد باز همون دوران رو تجربه کنی"خلوت کن با خودت از ضمیر ناخداگاه خودت کمک بگیر"البوم گذشته ات رو ورق بزن"ببین کجای کار غلط بوده" چه جاهایی تصمیم اشتباه و مغرورانه و مغروزانه گرفتی نیازی نیست بری پیش کسیکه بهش بد کردی  دستش رو ماچ کنی کافیه به کودک درونت بگی :ای کودک درونم بیا به همدیگه قول بدیم و بهم کمک کنیم گذشته های زشت رو از هاردمون پاک کنیم گذشته برای گذشته بود اما ماها برای فرداها هم هستیم حتی زندگی ما وابسته به زندگی دیگران نیز هست"فرضا اگه خودمون دوران کودکی غم انگیزی داشتیم دلیل نمیشه لبخند کودک دیگری رو با اخم جواب بدیم"گذشته از همه اینها حرکات منفی ما چنان با خودمان عجین میشن که وقتی کودک خودمان هم بدنیا اومد جز بخل و حسد و کینه ورزی راه دیگه ای رو در پیش نمیگیره و این یعنی خراب کردن دنیای شیرین نسل اینده مون اونم با خودخواهی ها یا نادانیهامان.

"به هر حال : وقتی تصمیم قاطعانه گرفتی اونوقت خواهی دید چقدر فضای خالی تو حافظه خودت داری دقیقا به شیرینی دوران کودکیت"بعد وقتی از در خونه بیرون اومدی  شیشه عینکت رنگی میشه چون تصمیمت قاطعانه بوده همه چیز رو رنگی تر میبینی"اونجاست که شادی دیگران رو ببینی لذت میبری" غم دیگران رو دقیقا غم خودت میدونی"عجین میشی با مردم"یکی میشی"فاصله ها برداشته میشن..ریا از بین میره" واقعا وقتی یه بچه مادر مرده ای رو دیدی با نهایت خضوع دستش رو میگیری و با دل و جونت بهش محبت میکنی بدون هیچ چشم داشتی"تازه با کمک کودک درونت درک میکنی الحق شدی جانشین خدا روی زمین" قدرتت رو خودت بخوبی حس میکنی"ترس ازت دور میشه"وقتی با این نیت گام برمیداری یعنی تو خیابون هم داری نماز میخونی"مگه من و تو نماینده خدا روز زمین نیستیم؟اینهمه دم از خدا پرستی میزنیم واقعا نشنیدیم یا نخوندیم که انسانها اخلاق الله هستند؟ کجا خدا رو اینقدر بیرحم و خشن و قصی القلب دیدیم؟ایا فکر نمیکنیم با اینکارمون داریم ابروی خدا رو میبریم  اونم با نام خودش؟

ضمنا بالا عرض کردم یکی شدن کودک درون عاشق و معشوق"این به این معنا نیست که وقتی عاشقی میخندد معشوقش نیز بخندد یا وقتی عاشقی گریان است معشوقش نیز گریان شود اگر اینچنین باشد چه کسی آنها رو ارام کند؟بعضیها یه منطق غلط رو تو خودشون قانون درست میکنند و بهش سجده میکنند و شاید اسمش رو بذارن الگوی درست عاشقی"عشق عشق است نه تعریفی دارد نه تکذیب چون وجود دارد بهمین سادگی"کسیکه بدنبال ادله ای در مورد عشق میگردد به معنای اینست که: در اتاق تاریکی بدنبال کلاهی میگردد که وجود ندارد. 

دوستان بازم ببخشید"میدونم مطلب طولانی شد اما اشکال نداره ترک عادت سخته دیگه چه میشه کرد...

*****

کَرم داران عالم را دِرَم نیست  == دِرَم داران عالم را کرَم نیست

*****

فرار کردن به جلو نشانه برنده شدن نیست...


ره چنان رو كه:رهروان رفتند.

 

بيايم اين قطعه رو بخونيم و ببينيم چقدر خودمون به واقعيت نزديكتريم"نيازي

نيست واسه كسي بازگو كنيم

آدمی فربه شود از راه گوش// جانور فربه شود ازحلق و نوش»


«آدمی مخفی است در زیر زبان// این زبان پرده‌است بر درگاه جان»
«آزمودم مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»
«آفت ادراک آن حال است و قال// خون به خون شستن محال است و محال»
«آنچه اندر آینه بیند جوان// پیر اندر خشت بیند بیش از آن»
«از پی هر گریه آخر خنده ایست// مرد آخربین مبارک بنده ایست»
«از محبت، نار نوری می‌شود// وز محبت، دیو حوری می‌شود»
             «ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد»                   «مـرگ تبدیلـی که در نـــوری روی// نه چنان مـرگی که در گـوری روی»
«ای که تو از ظلـم چاهی می‌کنی// از برای خـویش دامی می‌تنی»
«این جهان کوه‌است و فعل ما ندا// باز گردد این نداها را صدا»
«پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ// رنج غربت به که اندر خانه جنگ»
«پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت می‌نمود»
«پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»
«تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»
«تیغ دادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست»
«چون زخود رستی همه برهان شدی// چون که گفتی بنده‌ام سلطان شدی»
«چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد»
«در پس هر گـریه آخر خنده ایست// مـرد آخربین مبارک بنده ایست»
«زآنهمه بانگ و علا لای سگان// هیچ واماند ز راهی کاروان؟»
«سخـت گیــری و تعصـب خامـی است// تا جنینی کار خون آشــامـی است»
«شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی»
«صـورت زیبا نمــی آید به کار// حرفی از معنی اگر داری بیار»
«ظالم آن قومی که چشمان دوختند// وز سخنها عالمی را سوختند»
«عاقبت جوینده یابنده بود// چونکه در خدمت شتابنده بود»
«عشقهایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»
«عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر»
«عقل اول راند بر عقل دوم// ماهی از سر گنده گردد نی ز دم»
«عـقــل تا تدبیـر و اندیشه کند// رفته باشد عشــق تا هفتـــم سما// عـقــل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشــق بر کــــوه صفا»
«کرد مـــردی از سخـــن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است»
«گفت خر! آخر همی زن لاف لاف// در غریبـــی بس توان گفتن گزاف»
«گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو»
«موی بشکافی به‌عیب دیگران// چو به‌عیب خود رسی کوری از آن»
«نردبان خلق این ما و من است// عاقبت زین نردبان افتادن است// هرکه بالاتر رود ابله تر است// کاستخوان او بتر خواهد شکست»
«هرکسی را بهـر کاری سـاختند// میل آنرا در دلـش انداختند»
«هرکه او بی مرشـدی در راه شد// او زغـولان گمره و در چاه شد// هرکه گیـرد پیشـه بـی اوستـا// ریشخندی شد به شهـر و روستا// کـار بی استـاد خواهـی ساختن// جاهلانه جان بخـواهــی باختن»
«هیچ آییـنه دگر آهــن نشد// هیــچ نانی گنـدم خرمـن نشد// هیچ انگـوری دگر غوره نشد// هیـچ میـوه پخته باکوره نشد// پختـه گرد و از تغیـّر دور شو// رو چو برهـان محقق نور شو»

 
«هـرکه اول بین بود اعمی بود// هـرکه آخر بین چه با معنی بود// چشـم آخربین تواند دید راست// چشم اول بین غرور است و خطاست// هـرکه آخربین تر او مسعودتر// هـر که اول بین تر او مطرودتر// هـرکه اول بنگرد پایان کار// انـدر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبت اندیشی است// پادشـاهی بنده درویشــی است»

تغییر فرمت فایل ها!

 

حتماً میدانید که جهت تغییر فرمت یک فایل به فرمتی دیگر در محیط ویندوز، کافی است نام فایل را ویرایش کرده و در انتهای نام آن فرمت قبلی را پاک نموده و فرمت جدید را وارد نمایید این را می دانستید. به عنوان مثال برای تبدیل Tarfandestan.jpg به Tarfandestan.gif کافی است آن را Rename نموده و این تغییر نام را صورت دهیم

ادامه نوشته

برگ سبزيست تحفه درويش



اين پست رو گرچه كوتاه و مفيد اما فقط و فقط واسه قدرداني از سركار خانم آوا كه تو دنياي مجازي همه با هم زندگي كرديم با خاطرات تلخ و شيرينش" با شب زنده داريهاش با بيخوابيهاش"از همسر و تك فرزندش دور ماندن و دست همنوع گرفتن"با دلسوزيها نسبت به بيمارهاي نا اميد"مدت زمانش رو دقيق نميدونم اما بهمين اندازه كه ماموريت قانوني و عاطفي خودش رو با افتخار باتمام رسوند" براي من و تمام دوستانمون باعث افتخار بوده و هست"اين صفحه بظاهر خط خطي شده اما بهمراه  سبد سبد گل  مهر و عاطفه و يك دنيا خسته نباشيد از دست و قلب تك تك دوستان دنياي مجازي قبول بفرما آواي عزيز" برات ارزوي سعادت و سربلندي داريم"اميد انكه طي اين سالها هر چه كاشتيد بهمراه خانواده گرام با خوشبختي درو كنيد.شك نكن هميشه من و امثال من به شما و امثال شما كه زينب وار پرستار دل دردمندان و تسلي بخش خانواده شان بوديد بدهكار خواهيم ماند. ارزوي قلبي من اين هستش كه: هنوز براي ارتقاء به درجات بالاتر فرصت زياده" با خونسردي اما با پشتكار ميتوني درس رو ادامه بدي تا در پستي جديد و در لباسي به رنگ خدا باز به هموطنانت خدمت كني"چون :عبادت بجز خدمت خلق نيست.. و در نهايت: آواي عزيز :

 خَستِه نَباشي

  ...

  ......

 .........

چه كند بينوا ندارد بيش