عمري تبه كردم به عشق و ارزويي
چون سرمه در چشمان كشيدم خاك كويي
اشفته كردم روزگار خويشتن را
در ارزوي دلبر اشفته مويي
شوريده و اشفته و ديوانه ام خواند
زين عشق بي فرجام هر كس برد بويي
اري عزيزان. دوستان . ديوانه ام من
ديوانه عشقي اميدي ارزويي
عشق اي عشق لطيفه اسماني
رنگي ندارد بي تو روي زندگاني
پند كسان نشنيدم و از خود گذشتم
خود را برقم عاقلان ديوانه كردم
شبها زبيتابي نكردم خواب تا صبح
تنها نشستم گريه مستانه كردم
چون شمع هر شب تا سحر بيدار ماندم
ياد از پريشانهالي پروانه كردم
با خاطري اشفته و حالي پريشان
هر شب خيال گيسويت را شانه كردم
عشق تو از دنيا و دينم غافلم كرد
ترك ديار مسجد و ميخانه كردم
اي كاش ميفهميدي اي جانانه من
در راه عشقت همتي جانانه كردم
اوخ عجب رسميست رسم ادميزاد
دردا كه دور افتاده را كه ميكند ياد
من مرغكي اسوده و ازاد بودم
خوشبخت بودم مست بودم شاد بودم
گه در ميان نسترن اسوده در خواب
گه بر فراز شاخه شمشاد بودم
بي عقد و بي كابين عروسان چمن را
بر رغم ميل باغبان داماد بودم
در خانه قلبم نبود از غم بنايي
كاخ طرب را پايه و بنياد بودم
اخر محبت اتشي در جانم افروخت
دردا كه تا روز قيامت بايدم سوخت
چونين اسير رنج و ازارم تو كردي
چونين پريشان وگرفتارم تو كردي
من بيخبر بودم ز درد و ناتواني
مانند چشم خويش بيمارم تو كردي
من در پناه مادرم اسوده بودم
در شهر غربت بي پرستارم تو كردي
هي؟ هي ! عزيزم يار جاني يار جاني
هرگز نديدم چون تو در شيرين زباني
درد من از دارو و از درمان گذشته
ديگر نخواهم داد ازار طبيبان
ديريست مرغ روح من پرواز كرده
بايد بشارت داد ديگر بر رقيبان
بيرون غم چون افتاب عصر پاييز
بيحاصلم مانند فرياد خطيبان
همچون قبا شد پيرهن بر پيكر من
از بس دريدم تا بدامان از گريبان
گم كرده ام احساس را اكنون ندانم
نوش نجيبان را زنيش نانجيبان
اري...........اري...................اري................
اري دلم قفلست و قفلش وا نميشه=ديگر كليدش گم شده پيدا نميشه