از مسلماني خود لاف زنی با هنری؟
تو از همسايه بيمار خودت بي خبری

 

فكر و ذكرت شده دنيا و زر أندوزي ها
پس كجا ؟ كي" زمسلماني خود بهره بری ؟

 

تو مسلمانی و غفلت زده از منطق دين
پس چرا از غم و اندوه يتيمان گذری ؟

 

آمده دوره ي آن تا به خود آيی پس از اين
كه عميقا به تماميت دينت" نگری

 

تو اگر غصه و غم دور نمايیی ز كسي
به فرامين مسلماني خود مفتخری

 

همه دينت شده سجاده و تسبيح و ريا
به جز اين فكر دگر نيست "چرا در نظرت ؟

 

شده همنوع تو آواره و غمگين"هيهات
فكر همدري از او نيز نيايد به سرت ؟

 

با همه درد و گرفتاري همنوعانت
كاري از دست نيايد به جز اين اشك ترت