اهنگ

بیار باده و اول به دست حافظ ده
بشرط انکه زمجلس سخن به در نرود

*******

ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش

تو قاف قرار من و من عین عبورم

این وبلاگ هویت ماست طوری بنویسیم وقتی که آینده بچه هامون لاقل وارد اینجا

 شدند از شرمندگی زنبور بی عسل نباشیم.

و باز بتونیم رو حرفهای گذشتمون بمونیم.

مثل همه عقاید خاص خودم رو دارم" عاشق خدا"رنگ" بارون" عطر" موسیقی" زندگی...

دوست دارم با خوانندگان وبلاگم ارتباط دوستانه همراه با احترام داشته باشم.

 امیدوارم عزیزانی که به خونه ی من سر می زنند  این اصل رو رعایت کنند. 

در ضمن ، اینجا مال منه. هر چی دلم بخواد توش می نویسم. از هر کلمه ای که دلم 

بخواد استفاده می کنم. دلم محدودیت نمی خواد. سعی می کنم که خطوط قرمز رو تا 

اونجا که در فرهنگ نامه شخصیم تعریف شده رعایت کنم.تا دیگران بهتر منو بشناسن

 اگه با فرهنگ نامه جامعه مغایرت داره شرمنده. اون وقت مدیریت بلاگفا خودش تکلیف

 این وبلاگ رو روشن می کنه. پس لطفا کاسه داغتر از آش نباشین.

ممکنه از فحش و توهین بگذرم ولی از اونی که هنوز به اون بلوغ از عقل و شعور

 نرسیده که فرق بین شوخی و جدی رو تشخیص بده نرسیده نمیگذرم حتی شده با

 مکتبش میجنگم در نهایت یا اون از میدون بدر میره یا من..به همینش راضیم.اری

تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم!و اگر حالا تصمیم گرفته ام که بنویسم"

فقط برای اینست که خوم را به سایه ام معرفی کنم.تا پنجره دق شرمنده بشه..

مــن زخــم‌هــای بــی‌نظیــری بــه تــن دارم.اما :تو مهربانترینشان بودی"

عمیق تریبشان"عزیزترینشان"که تلنگر به قلبم زدی"بعــد از تــو آدم‌هــا.

تنهــا خــراش‌هــای کــوچکــی بــودنــد بــر پــوستــم" کــه هیــچ‌کــدام‌شــان بــه پــای

 تــو نــرسیــدنــدچون نتونستن و به قلبــم نــرسیــدنــد . . .

***

پرده را که کشیدند در این باغ مخفی شدم" اینجا مخفیگاه من  و کلمات است" 

 در این باغ من با کلمات عشقبازی میکنم ودوست دارم که تو هم شاهد باشی"

خودم را می نویسم و لذت می برم که مرا بخوانی.پس اگر به دنبال عشق 

میگردی بدان که من فقط عاشق کلماتم و بس.و در نهایت این کلمات است

 که نگاه ها را به یکسو سوق میدهد.

طوری  دیگر نوشتن تخصص نمیخواد حال و هوا میخواد که مدتی هوا اینجا خرابه"

 اما چون امروز افتاب رو دیدم چند خط مینویسم.

گاهی باید چشم بسته، در رویایی شیرین، غرق شویم. آنقدر که حباب های خالی

 ذهنمان خودش را به رویا ببخشد و با هیچ بپیوندد.حوالی همین روزها"فهمیده ام

 که فصل پنجمی هم در زندگی من وجود داشته است. فصل نابالغی که به طور نهفته "

در زندان درونم حبسش کرده بودم و فرصتی برای دلبری و خودنمایی و هیچ شدن" به

 او ندادم. بهار" تابستان" پاییز" زمستان و انکار پنج فصل زندگی من هستند. فصل انکار من"

 این روزها بالغ و آزاد شده " دستهایش را با افتخار رو کرده است و من نه می توانم و نه 

می خواهم که دوباره او را به بند بکشم. می گذارم آزاد باشد. نفس بکشد و روحم را بسازد..

من اون انگشت شست بیرون زده از جوراب پای تو ام"

مطمئنم که خيلی احساس خوبی دارم تصور کردنم اسونه" اون انگشت شصته که از سوراخ

 يه جوراب پاره زده بيرون بهش توجه کردی؟هرچند که بقيه يه جوری نگاش کنن.خب بکنن.....

هر چند که بهش بخندن..خب بخندن...مهم اينه که خودش احساس خوبی داره....

احساس آزادی....رهايی.....حالا هر چقدر که دلشون بخواد واسه حفظ ابروشون  بکشنش تو....

قايمش کنن.....بازم مياد بيرون. تازه افتخار هم میکنه که سکاندار ابروی بقیه خود منم"

***************

غمگینم...همانند: دلقکی که

روی صحنه چشمش به عشقش افتادکه روی صندلی تماشاچیان نشسته

و با معشوقه اش به او می خندید..اره دقیقا ...

=============================

ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم

زهر را بسیار از یک خنده شکر کرده ایم

نیست غیر از ساده لوحی در بساط ما کمال

صفحه آینه ای چون طوطی از برکرده ایم

نصایح:

1- خدایا قبل از اینکه چیزی به ما میدهی ظرفیتش رو و توانش رو به ما بده.

2- اگر دسترسی به مشاور ندارید پیشنهاد می کنم رو کاغذ چند باره بنویسید و پاره کنید.

3- به ياد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست.

4- شادمانی همه جا پشت دراست....درگشودن هنراست

5- به دنبال شادی باش" غم خودش می‌داند چگونه پیدایت کند.

تجربه:

من زوجی رو می شناختم که نه سال زندگی مشترک داشتند با همان زنی که در 

دوران نوجوانی بهش تجاوز شده بود به توسط کسیکه با نام خدا و ائمه دل دختر رو ربوده بود"

 و شوهر هرگز نفهمید درد زن چیه و زن هرگز نگفت چرا هر بار شوهرش در آغوشش میگیره 

جیغ میکشه و گریه میکنه... بعد از نه سال در حالی جدا شدند که به خیال مرد هنوز همسرش

 باکره بود!چه خوشحالی ابلهانه ای....مراقب دختر بچه هاتون باشید.فراموش نکنید

 خدا و امام حسین و دین برای عبادته و درس گرفتن" نه برای فریب دادن دیگران چشمهاتون

 رو باز کنید.

و در آخر:

خوندن جایــی که حـس خوب نمیده و دوستــش نداری نخونش چون مجبور میشی

 بعدش واکنش نشون بدی... همون یکنوع بیــماری روانیه به نظرم.