فاصله ابراز عشق " فقط از قلب تا زبان است
روزی زنی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و
از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد
براي درمانش قرار شد راهي بيمارستان شوند
براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود
کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.
زن پرسید:چه کار کنم؟شوهرش گفت مرا بغل كن"
وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک
صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش
خواست به خانه برگردند.نيازي برفتن بيمارستان نيست
شوهرش با تعجب پرسید: چرا ؟ راهي ديگه نمانده تقریبا به بیمارستان
رسیده ایم.
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.
شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نشد که گفتن همان
جمله ىساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب
همسرش ایجاد کرده که در همین مسیر کوتاه،درد روحي اش را درمان كرد "
راستي چند بار با همسرتان اينگونه حرف زديد؟
نكنه بهش بگيد منو بغل كن ناراحت ميشه و بحساب بي ادبيتون ميذاره اره؟
فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که
حرف های دلتان را بیان کنید.. پس بياييدهمیشه عاشق باشید
قربون عظمت خدا برم
كه عشق رو در وجود كل موجوداتش قرار داده"
از اين پس نميگوييم :خدایا دستم بگیر
چرا که یک عمر گرفته ای
فقط بگوييم خدایا : رهایم نکن
*************************
آن الفبای دبستانی دلخواه توییییییی
ای نگاهت نخي از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه توییییییی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی..
+ نوشته شده در ساعت توسط یزدان
|