يك نگاه عاشقانه به جاي يك دنيا پول و ثروت...
عاشقانه خانه نشین
اينبار دلم ميخواد از زبون كساني حرف بزنم كه دوران عمرشون رو با نوميدي سپري كردند" دلم ميخواد از دل افرادي بگم كه فقط براي احترام گذاشتن به پدر و مادرهاشون ازدواجهاي تحميلي رو متقبل شدند" دلم ميخواد زبان حال عاشقان دلمرده اي سخن بگم كه سالها انتظار كشيدند كه به عشقشون برسند متاسفانه بدليل هيچ و پوچ عمرشون سپري شد حال دلمردگاني هستند عاشق يا عاشقاني دلمرده.
"تربيت صحيح فرزندان فقط در خوب حرف زدن و رعايت اصول در برخورد جامعه نيست" پركردن شكم را نميشود تربيت كردن نام گذاشت".
قابل توجه پدران و مادراني كه دم از دوستي با فرزندان خود ميزنند"مادر محترمه: پدر گرامي: تا بحال چند بار از دختر يا پسر جوانت خواستي دوستانه در كنارت بنشيند با او گرم سخن شوي" ؟ ايا جز اين است كه عشق غريضه ايست كه در هر موجودي رشد و نمو دارد؟ايا از بچه هاتون خواستيد كه ايا تا بحال عاشق شدند يا خير؟ايا پرسيديد عشق را در چه چيز ميبينند؟ ايا بچه هاتان ميدانند كه عشق قبول مسئولييت است نه فرار از مسئولييت؟ ايا به بچه هاتان اموختيد كه ياد بگيرند معشوقشان انتظار نگاه پر مهر عشقشان را ميخواهند نه دستهاي پر پولشان را؟اگر اينها را به بچه ها نياموخته ايد شك نكنيد در اين مورد مقصر خود شماييد" و اگر اموخته ايد" چرا وقتي بچه هاتون دل به معشوقشان ميسپارند و براي رسيدن دو قلب معصوم اما عاشق" هنگاميكه از شما كسب اجازه ميخواهند فورا مسائل مالي خانواده ها را به ميان مي اوريد؟شايد براي شما سوالي پيش بيايد كه اري بعد از ازدواج دست خالي بدردشان نميخورد جيب پر پول است كه زندگي را ميسازد"پس در اين ميان عشق چه مسئولييتي به گردن دارد"پدر هاي محترم سي دي زندگي شخصي خود را داخل درايو مغزتان قرار دهيد حال از نو بطور دقيق ببينيد.بعد از ديدن سي دي " با خودتان خلوت كنيد و از خود بپرسيد: چندين بار دوران ابتدايي دلتان خواست دكتر يا مهندش يا خلبان شويد.؟ ايا جز اين است كه امروز يا كفاش يا نقاش و يا نجار شديد؟حال خواسته هايي كه امروزه از بچه هاتون داريد كه بايد دكتر يا مهندس بشويد" ايا اين اسمش ارزوست " استحقاق است" و يا انتقام؟ ايا فكر نمي كنيد وقتي فرزندتان درست تربيت شد حال بايد امروزه حق انتخاب همسر را لااقل به او واگذار كنيد؟ بقول امروزي ها علف بايد به دهن بزي شيرين بياد"پدر گرامي" پولدار ترين عروس و زيباترين عروسي را كه تو ميتواني براي فرزندت انتخاب كني همان دختر ديروزيست كه امروزه مادر همان فرزندت ميباشد.چه چيزي برايش باقي مانده؟ زيبايي و سرمايه مادي همسرت را به پوست و استخواني كه امروز برايش باقي مانده پيشكش كن" ايا بجز شعور و وفا و صفا و صميميت و عشق" چيز ديگري برايش باقي مانده كه تا به امروز تو را تحمل كرده؟جواني كه با چشمان و قلب خودش دختري را ميخواهد و به او دل بسته و براي زندگي اينده شون روياهاي شيريني ساخته" چرا بايد با خود بزرگ بيني و پيشداوريهاي غلط بناي صادقانه و معصومانه ساخته شده انها را فرو بريزيم؟ كمي دور و برتان را نگاه كنيد و ببينيد: چند نفر از دخترها و پسرها براي رضاي قلب شما از عشقي كه به انها دل بسته بودند و با هزار ارزو و اميد اينده را با روياهاي زيبايشان بنا كرده بودند" دل كندند تا شما راضي باشيد. ايا هيچ ميدانيد حتي بعد از سالها زندگي كردن با انها هرگز عاشقانه گرايش به انها نداشتند فقط و فقط دوستشان دارند؟ انهم بدليل اينكه نان خود و بچه هايش را تامين ميكنند؟درهر زندگي كه عشق همسر به همسر وجود داشته باشد هرگز گرايش به نفرت وجود نخواهد داشت.هرگز فضاي خالي ايجاد نخواهد شد كه بحث مادر شوهر و خواهر شوهر و خواهر زن و مادر زن پيش بيايد.ايا ميدانيد:اكثر افرادي كه امروزه بعد از گذشت سالهاي متمادي و تن دادن به ازدواج سنتي باز هم گهگاهي حس ميكنند گمشده اي دارند ؟ يادم نمي آيد كجا اين مطلب را خواندم"ولي خوب است خدمت دوستان نيز عرض كنم تا بهتر به معناي واقعي اكثير عشق را بدانند" در يكي از كشورهاي اسيايي خانه ها يشان را از چوب درست ميكنند و بعد از اتمام كار ديواره بيروني اش را با تعمير سيمان و اهك ميپوشانند. يكي از همان خانه ها بدليل زلزله تركهايي بر ديوارش ايجاد شده بود خواستند مجدد تعميرش كنند. ناگفته نماند كه يكسال و خورده اي از بناي اوليه ساختمان ميگذشت" هنگاميكه پوسته بيروني ساختمان كه با سيمان و اهك پوشيده بود كندند متوجه مارمولكي شدند كه: با ميخي كه در روي يكي از پاهايش كوبيده بودند هنوز زنده مانده" همگي با تعجب از اينكه اينهمه مدت بدون اب و غذا چگونه زنده ماند متحير بودند" در همين بين متوجه مارمولكي ديگر شدند كه غذايي در دهانش گرفته و ظاهر شد. تازه براي انها مشخص شد كه: عشق به همنوع حتي در حيوانات نيز وجود دارد. ايا ما انسانها نبايد از اين عشقي كه در يك مارمولك وجود دارد درس بگيريم؟ اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم،هدف اين نيست كه بچه ها را بحال خود واگذاريد خير" بلكه بگذاريد عشق خدادادي كه در ذاتشان وجود دارد خود انتخاب كنند و خود درس بگيرند و خودشان نيز از زندگيشان نهايت لذت را ببرند. باز اولياء ميتوانند دورادور مديريت داشته باشند البته مديريتي كه منجر به محدودييتشان نگردد. اگر اين فرهنگ در كشور عزيزمان درست جا بيفتد نه هرگز امار طلاق بالا خواهد رفت و نه توهيني به دختران اين مرز و بوم وارد خواهد شد كه اسمشان را ترشيده بنامند.بياييد بچه هايتان را باور كنيد" بياييد به عشقشان احترام بگذاريد و نگذاريد پرده حجب و حيايشان در برابر اولياء دريده شود.بياييد برايشان ارزوي سعادت كنيد نه ارزوي شخصي خودتان را از انها بخواهيد"چرا كه اسم اين كار انتقام است نه ارزو" من و شما موظفيم در قبال بچه هايمان فقط بستر را مهيا سازيم اگر اينگونه فكر كنيم ميشود گفت مسولييت خود را به انها انتقال داده ايم"و انها نيز ياد خواهند گرفت كه: ازدواج قبول مسولييت است نه فرار از مسولييت.يادمان نرود هرگز نخواهيم توانست غريضه را از انها بگيريم"و خواسته هاي شخصيمان را به انها تحميل كنيم"شايد بظاهر براي حرمت نگهداشتن" حرفمان را زمين نزنند ولي منتظر روزي باشيم كه بهر طريقي ان كمبود را جبران خواهند کرد"خداي ناكرده اگر كار بدانجا كشيده شد" نه شوهر ميتواند نه زن"كه هميشه نگاهبان ديگري باشد مبادا حركتي كه براي آنها جبران كمبود است و براي ما خطا" از انها سر بزند" در انصورت فقط مجبوريم خودمان براي فرار از مسولييت و توجيه كردنمان اسم اينكار را معظل بناميم"
********** ياداور شوم: ***********
گاهي همسرها يك عمر زحمت ميكشند و كار ميكنند و رفاه خانواده را تامين ميكنند"بهمه چيز در زندگي توجه دارند" الا يك چيز"انگاه كه درگيري ميان زن و شوهر اغاز ميشود. و كارشان به دادگاه كشيده ميشود" همسر با سربلندي تمام در دادگاه اعلام ميكند.: خانم محترم از تو در دادگاه و در حضور قاضي محترم ميخواهم با جرات بگويي"من بعد از يك عمر دويدن چه چيزي برايت كم گذاشتم" ايا اب و غذايت كم بود؟ ايا براي خريد لباس مشكل داشتي؟ ايا در رفتن به ميهمانيها محروم بودي؟وووو..........
زن سكوت ميكند" باز همسر ادامه ميدهد : چرا براي قاضي محترم نميگويي كه برايت بهترين همسر بودم؟
زن رو به قاضي ميكند و ميگويد: جناب قاضي محترم من فقط براي دفاع خودم يك حرف دارم ايا اجازه دارم عنوانش كنم؟ قاضي: اري بگو" زن رو مي كند به همسرش و ميگويد:چيزي كه يك عمر نفهميدي اين بوده كه: "هر روز كه بخانه بر ميگشتي ارزوي من در نگاه تو بود، نه در دستانت"
مرد شديدا منقلب شد تازه چشمانش باز شد كه"همسرش قبل از هر چيزي" نياز به عشق و شور و نگاه مهربان دارد" نه غذا و كفش و كلاه"
با ارزوي روزهاي خوش براي تو دوست خوب...
افسوس كه ايام جواني طي شد
وان تازه بهار زندگاني دي شد
ان مرغ طرب كه نام او بود شباب
افسوس ندانم كي امد و كي شد