خويشتن خويش.........
با سلام"
همه ماها خيلي خوب ميدونيم " كه هر كسي در خلوت خودش با يكي درد و دلهايي
داره " باهاش درد و دل ميكنه" باهاش مي جنگه" باهاش آروم ميشه"
باهاش تصميم ميگره" گاهي اوقات بهمون كمك ميكنه كه زندگي يه نفر رو بسازيم
گاهي اوقات هم باخشم بهمون ميگه: برو زندگي يكي ديگه رو خراب كن"
اره" خوب شناختينش" اون كسي نيست الا كودك درونمون" اون كسي هست
كه خيلي خوب ميدونه ما قصد چه كاري رو داريم" به چه كسي داريم دروغ
ميگيم"و هدفمون چيه
در اینجا به طور اجمالی کودک درون را براتون شرح میدم تا موضوع روشن بشه
کودک درون چطور بوجود میاد و از کجا پیدا شده؟
کودک درون هیچ موجود غریب و نا آشنایی نیست و اینطور نیست که در اثر رفتار خاصی بوجود آید
و یا اینکه در وجود گروه خاصی از افراد باشد.
انسان با یک مغز به این دنیا می آید؛ این مغز مجموعه کار کردهایی دارد که به آن ضمیر و ذهن می گویند.
و این دو کارکرد با هم مغز را می سازند.بزرگترین کارکرد و خاصیت ضمیر و ذهن این است که همه چیز را در خود ثبت و ضبط می کند.توی 8 سال اول زندگی حدود 80 در صد این ضمیر و ذهن حتما پر می شود.
" یعنی 80 در صد آن چیزی که در ذهن هر انسانی هست مربوط به 8 سال اول زندگی اوست"
به دلیل حوادثی که مقارن با این 8 سال اتفاق می افتد ما روی ذهنیات آن 8 سال پرده ای می کشیم و آن را در درون خویش پنهان می سازیم.ولی نابود نمیشود و وجود دارد
این مجموعه پنهان همان کودک درون ماست.
و در مدت خفا در خواب های ما نمود پیدا میکند هر زمان که به آن اجازه ابراز وجود بدهیم نمایان میشود.و همیشه با ما زندگی میکند.و تصمیم های مهم را هم او می گیرد.
" مطالعات نشان داده که تصمیمات مهمی مثل ازدواج را هم همان کودک درون ما میگیرد "
حالا شما در هر سنی که باشید یک کودک که همان کودک درونتان هست را با خود دارید.
به زبان عامیانه تر همه ما انسانهاای حامله هستیم. اما تفاوت در چیست؟
" تفاوت این است که کودک درون اون آدم بزرگه هست و اون آدم بزرگه در شکم آن کودک
است. دلیلش هم این است که این کودک بزرگتر از آن آدم بزرگ هست.
کودک درون 80 در صد ذهنیات ما هست وما بقی 20 درصد"
چون کودکی دوران ناتوانی و نادانی و نیازمندی و اشتباه کاری هست بنابراین دوران کودکی دورانی است همراه با رنج و درد.و این به محیط و پدر و مادر بستگی ندارد
همه ما چون در کودکی ناتوان هستیم فکرمان به اندازه کافی رشد نکرده پس تصمیمات درست نمی توانیم بگیریم و در نتیجه به مشکل بر می خوریم.پس متحمل درد و رنج می شویم و کسی نمیتواند ادعا کند که کودکی سراسر خوشی داشته اگر چنین ادعایی کند یک دلیل می تواند داشته باشد و آن فراموش کردن دوران کودکی است که به حتم آن را فراموش کرده ایم و با نگاه به عکس ها و گوش دادن به خاطرات گذشته آن دوران را سرشار از خوشی و رضایت می بینیم. مثال میزنم:
کودک درد دارد و نمیتواند بیان کند پس زجر میکشد.
کودک خواسته های دارد که نمی تواند بر آورده کند و برای بر آورده شدن آن خواسته ها محتاج کمک دیگران است.از 1000 خواسته کودک شاید 30 در صد آن برآورده شود و الباقی به صورت آرزو در بزرگسالی نمود میکند.
پس همه چیز در این دوران خوب و خوش نیست.و فراموشی دلیلی این نمیشود که کودک درون ما یک کودک سالم باشد.
بنابراین کودک درون ما یک کودک مجروح و بیمار هست
که اینبار بنا به شرایط زخم و جراحات متفاوتی دارد هم به لحاظ کمی هم به لحاظ کیفی...
پس ما باید به سراغ این کودک که در ذهن ما وجود دارد برویم و با توجه به اینکه در این زمان توانایی داریم به روی زخم های او مرحم بگذاریم.او را درمان کنیم.با او مدارا کنیم.
که وقتی میخواهد از درون ما نمایان شود و به زبان ساده تر وقتی بیرون می آید دیگر اثری از آن زخم ها نباشد...
یعنی ما حسود نباشیم ؛تنبل نباشیم ؛خسیس نباشیم ؛ کوته نظر نباشیم؛ نگران نباشم
پس همه این خصیصه ها نشان از زخم کودک درون ماست که برای درمان آن هیچ تلاشی نکرده ایم روز به روز هم وضع او بدتر و وخیم تر شده است.
" اما سوال اين هستش كه:
ما خودمون چقدر با كودك درونمون رو راستيم" آيا به اون هم دروغ ميگيم؟
آيا براي اون هم نقاب به چهره ميزنيم؟ يا نه بهش ايمان داريم؟
اسم اعتماد بنفس رو تا حالا شنيدين؟ ميدونين به چه چيزي ميگن اعتماد بنفس؟
تصور كنين" اگه روزي كودك درونتون بخواد شما رو وادار كنه كار اشتباهي
انجام بدين" و اگه تونستيد با عقل و شعورتون اون رو از انجام دادن اينكار اشتباه
بر حذر داريد" نشونه اينه كه از اعتماد بنفس بالايي برخورداريد" ولي اگه تسليم
اون بشين و شما هم همون كار اشتباه رو انجام بدين آنون وقتيست كه خودمون رو
داريم گول ميزنيم و گناه رو بگردن كسي ديگه ميذاريم مثلا ميگيم:شيطون مارو
گول زده" و...و...و...و...و...........
حال از شما ميپرسم: شما چقدر كودك درونتان را ميشناسيد؟ چقدر بر او تسلط