عشق واقعي ( غريب و از ياد رفته )
سلام:
آيا تا بحال هيچ فكر كرديد كه چقدر عشق غريبانه به كنجي خود را مخفي كرده؟
آيا واقعا دوره اي نيست كه : چهره واقعي عشق از خجالت سرخ شده و زبانش
بند آمده؟
اخه يه زماني بود عشق هم عشق ميكرد كه نامش را با نام مرداني آزين ببندند
كه مردانگي و شعور و معرفت و غيرت و فطرت اجتماعي را تمام كرده اند..
زماني بود كه: با بزرگان وصلت كردن همش ارزوهاي بزرگ عشق بوده"
اما حالا چه شده كه" خود را در كنجي زنداني كرده ؟
هيچوقت در عالم تنهايي از خود پرسيديد كه با نام عشق چه كرديد؟
آيا جز اين است كه : اغلب كساني با نام عشق خانه عشق را ويران ساختند"
و معناي واقعيش را در قصه ها پنهان كردند.
امروز اگر از كسي سوال كنند كه: آيا توان معنا كردن عشق را داري"
خواهد گفت آري"
مگر جز اين است كه هر روز كه از خواب بيدار ميشويم تا عصر عاشق صدها نفر
ميشويم و همه را عاشقانه دوست داريم؟
اصل قضيه ميدوني چيه؟ اينه كه حتي ما در اين راستا يه راهنمايي
نداريم كه بما بگه اقا تو رو خدا اسم هوس رو عشق نهادن گناهي بس بزرگ است.
آيا ميدانيد بنام عشق هر روز چند نفر به دادگاهها رفته و از معشوقشان طلب
طلاق را دارند؟
تو خيال ميكني نام عشق را با نوشتن بر صفحات كاغذ ميشود معنا كرد؟
يادم مياد يه جايي خونده بودم: يه شخصي كه با كارواني سفر ميكرده
وقت نماز ظهر جايي اتراق كردند اين شخص وسط بيابون مشغول عبادت بوده
مجنون كه از فراق ليلي سر به بيابون زده بود مجنون وار بين نماز گذار و
سجاده آن شخص گذشت" آن شخص نماز خوندن رو قطع كرد و با مجنون
در گير شد كه تو ميخواي ميان من و معشوقم جدايي بيندازي؟
مجنون گفت براي تو متاسفم كه با معشوقت راز و نياز ميكردي اما چشمانت
مرا ديد و نمازت را شكستي" اما مني كه عاشق ليلي بودم اصلا متوجه عبادتت
نشدم چرا كه چشمانم همه را ليلي ميبيند بس..
شخص گفت واقعا ديوانه اي كه عاشق بنده اي چون ليلي هستي اما مجنون
جواب داد: ديوانه
تويي كه اينگونه ميپنداري من عاشق ليلاي ليلي ام نه خود ليلي و اون كسي
هست كه باعث پيوند من باليلي شده ونديدن تو هم برايم گونه اي عبادت است..
كسيكه با معشوق خود مشغول عشقبازيست نه از جسم خود
و نه از روح خود خبر دارد.. چشمان سر كور و چشمان دل باز خواهد شد...
عشق بازي و عشقبازي نيست = عشقبازي به عشوه بازي نيست
عشق دارد حقيقتي ديگر = حالت عاشقان مجازي نيست.
*** *** ***
اگه واقعا همه ما راست ميگيم كه عشق رو ميشناسيم" اين همه دختر ها
چرا در خانه ماندند و نتونستند به خانه بخت بروند؟
عشق كه ديدني نيست پس چرا تا چشمت به بيني اون دختره افتاد ازش بدت
اومده؟
تو كه با تلفن باهاش درد و دل ميكردي" ميگفتي من عاشق سرگشته تو ام
پس كجا رفت از عشق دم زدنت؟
تو كه عاشق دختري بودي گفتي من به مال و منال دختره دل نميبندم اما وقتي
در يك صانحه اموال باباي دختره يكجا سوخت و از بين رفت چرا با هزار بهانه
و تهمت ازش جدا شدي؟ تو كه با زبونت عشق رو شرمنده خودت
ميكردي چي شد اون مردونگيت؟ چرا عشق رو زندوني كرديم چرا هر روز با شلاق
بجون عشق ميفتي ؟ چه زيبا گفته شاملو كه ::
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد .
عشق را در پستوي ويرانه نهان بايد ديد....
در آخر بيايم دوست داشتن رو با عشق اشتباه نگيريم" بيايم هوس رو با عشق
قاطي نكنيم" دوز و كلك و نيرنگ و ريا را با عشق نياميزيم
كه دست طبيعت چنان بلند است كه انتقام عشق را از فرد فردمان خواهد
گرفت.. عمر بشر كوتاه تر از آنست كه بخواهد با زبان دروغين آينده دختري را تباه
سازد و در همين دنيا تا تقاصش را پس ندهد براحتي مرگ سراغش
نخواهد آمد..عذابي سخت در انتظارش خواهد بود..
آيا بهتر نيست با يكرنگي و صداقت از عشق دعوت كنيم تا روز روز زندگيمان
را با بوي خودش عطر اگين سازد
و افتخار كند كه واسطه بين عاشق و معشوق واقعي باشد ..
تا آنجايي كه من سراغ دارم نه زيبايي و نه
خوش تيپ بودن و نه ثروت نه قدرت و نه دوز و كلك هيچكدام باعث تداوم زندگي
نگشته الا صداقت صداقت و صداقت..
نيازي به گشت و گذار نيست كافيه سرت رو كمي برگردوني و ببيني صورت
چروكيده مادرت رو آيا
تيپش و زيباييشه كه تا به امروز زندگي را در كام فرزندان گرم نگهداشته
يا عشق پاك و خدائيش؟
از اعمال خود كمك گيريد و به خود كمك كنيد::
اي انكه طلبكار خدائيد" خود ائيد== حاجت به طلب نيست " شمائيد شمائيد..
براي همه آرزوي زندگي خوش بهراه شادكامي و سلامتي را دارم...باباي