شمع راه غیره گشتم راه را افروختم.
پروانه ام و کار من سوختن خویش
تا پاک نسوزم دلم ارام نگیرد
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع قصّه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
عماد خراساني
ناليدن بلبل ز نوآموزي عشق است هرگز نشنيديم ز پروانه صدايي
حزين لاهيجي
بيهوده نيست گرية بي اختيار شمع آبي بر آتش دل پروانه ميزند
صائب تبریزی
نميدانم كه از ذوق كدامين داغ او سوزم به آن پروانه ميمانم كه افتد درچراغداني
قاسم كاشي
بال پروانه اگر پاس ادب را ميداشت شمع پيراهن فانوس چرا مي پوشيد
صائب تبریزی
ز آن شعلهها كه از دل پروانه سركشيد روشن نشدكه شمع دراين انجمن كجااست
صائب تبریزی
به پايان تارسديك شمع صدپروانه ميسوزد شعارحسن تمكين"شيوة عشق است بي باكي
صائب تبریزی
آخر اي ماه جهانتابم چه كم گردد ز تو گر شبي پروانة شمع شبستانت شوم
سلمان ساوجي
اگر صد بار سوزي باز برگرد سرت گردم نيم پروانه كز يك سوختن در دست و پاافتم
نظيري نيشابوري
عاشق و انديشة بوس و تمنّاي كنار بهر غيرت شمع آتش ميزند پروانه را
صائب تبریزی
حسن وعشق پاك راشرم وحيادركارنيست پيش مردم شمع در بر ميكشد پروانه را
صائب تبریزی
به دوست نامه نوشتن شعار بيگانه است به شمع نامة پروانه بال پروانه است
صائب تبریزی
شيوة مردان نباشد عشق پنهان باختن كمتر از پروانه نتوان بود درجان باختن
همام تبريزي
كسي عاشق شودكزآتش سوزان نپرهيزد به راه عشق نتوان بودن از پروانهاي كمتر
ماني شيرازي
نه هرخامي زپايان شب عاشق خبر دارد كه فصل آخر اين قصّه را پروانه ميداند
باستاني پاريزي
از تو با مصلحت خويش نميپردازم همچو پروانه كه ميسوزم و در پروازم
سعدي
سالها شمع دل افروخته و ســـوختهام تا ز پروانه كمي عاشقي آموختهام
شهريار
پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب ميسوزم و با اينهمه سوزش خوشم امشب
شهريار
پروانه به يك سوختن آزاد شد از شمع بيچاره دل ما است كه در سوز و گداز است
وصال شيرازي
پروانه ز من شمع ز من گل زمن آموخت افروختن و سوختن و جامه دريدن
نيلي ترك
پروانهام و عادت من سوختن خويش تا پاك نسوزم دلم آسوده نگردد
وحشي بافقي
شبي پروانهاي ديدم ميان شعله شمعي حسد بردم بر احوالش كه خوشمستانه ميسوزد
علي اشتري
افروختن و سوختن و جامه دويدن پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت
طالب آملي
من نميگويم سمندر باش يا پروانه باش چون به فكر سوختن افتادهاي مردانه باش
مرتضي قليخاني
ما و پروانه و بلبل همه خويشان هميم چشم بد دور كه يك جمع پريشان هميم
ميرزا همت
شب شمع يك طرف رخ جانانه يك طرف من يك طرف در آتش و پروانه يك طرف
رفعت سمناني
با ما بگو رضاي تو گر در شكست ما است پروانهايم و سوختن مـا به دست ماست
دبيري كابلي
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشي در دلش افكندم و آبش كردم
فرخي يزدي
تا سحر شمع و من و پروانه با هم سوختيم آنكه بر مقصود نائل شد سحر پروانه بود
سيري
ديدي كه خون نــــــا حق پروانه شمع را چندان امـــــان نداد كه شب را سحر كند
حكيم شفائي
شعارحسن تمكين"شيوة عشق است بيتابي به پايان تارسديك شمع"صدپروانه ميسوزد
صائب تبریزی
سوخت پروانه گر از شمع" به ما روشن كرد كه رخ افروختگان دوست گدا زند همه
فرخي يزدي
حسني كه كامل افتاد ايجاد ميكند عشق هر قطره رنگ اين شمع پروانه دگر شد
صائب تبریزی
دلبر بيخشم و كين گلبن بيرنگ وبو است دلكش پــــــروانه نيست شمع نيفروخته
كليم كاشاني
بوي گل امشت ز دود شمع ميآيد" مگر بلبل اشكي بر سر خاكستر پروانه ريخت؟
حاذق گيلاني
بنشسته و جز شمع كسي پيشش نيست پروانه بيا كه روز روز من و تست
راضي اصفهاني
اي شمع بزم! دوش چرا ميگريستي؟ پروانه عاشق است تو سر گرم كيستي؟
ابدال اصفهاني
بقدری ادامه دادنش از زبان شعرا زیباست که هر چقدر پیش تر
میریم لذتش بیشتر میشه
دوستان سعی کنید در تمام فرصتها کتاب بخونید البته در سالهای آینده کتابهایی تولید میشه صوتی که فقط باید گوش کنید..جالبه نه؟ فعلا حرفهام مشتری نداره اما زمان قاضی خوبیه . کسیکه دانشش و معلومات شخصیش بالا بره خودش پیغمبره نیازمند هییییچ پیمبر و امامی نیست ما مامور دیگران نیستیم بلکه مامور و راهنمای خودمونیم هیچکس احمق نیست فقط کسیکه مانندت فکر نمیکند فورا دور شو زمان قراره تنبیهش کنه تو هم مبسوزی پس هشدار بده بیدار نشد فرار کن...